۱۳۸۶ فروردین ۹, پنجشنبه

ساز


...
سازش را بر لب گذاشت و هماهنگ با جريان طبيعي باد در آن دميد و نواخت. موسيقي تمام وجودش را فرا گرفت ، با هياهوي گوسفندان و نجواي لطيف باد در شاخ و برگ درختان يكي شد ، وزيد و در لابلاي كوهها هزار بار پيچيد و عاقبت گم شد.

چشمانش را باز كرد. گوسفندان همچنان مشغول چرا بودند. غروب خورشيد نزديك بود

يك مشت نمك از كسيه سياه همراهش برداشت و صدايي از دهانش خارج ساخت. چند تايي از گوسفندان به سويش آمدند و بقيه هم به دنبالشان راه افتادند. خورشيد را تماشا كرد كه كم كم در ميان دود غليظ سياه گم مي شد. بايد گوسفندان را زود تر به خانه مي رساند


۱ نظر:

تصویر گفت...

rast migi in tasvire kheili jalebe... to tooye fekret ye chize dige dari va adam ha hezar joor e dige mikhoonanesh. rasti sal e no mobarak...