۱۳۸۵ آذر ۱۴, سه‌شنبه

خسته


خسته از سكوت ديوارها ،خسته از نوشته هاي هزار بار خط خورده ...؛

خسته فرار كرد. خسته پياده روي سرد و پر هياهو را به ديوار گرم و ساكتش ترجيح داد. خسته هر روز از تنهايي خود فرار مي كرد و به تنهايي هزاران مردم خيابان مي پيوست. خسته آنقدر فرار كرد كه فرارهم براي او تكراري شده بود. خواست به تنهايي گرم خود بازگردد، اما گم شده بود. خسته ايستاد تا فكر كند ديد فكرش هم با او ايستاده . خسته به راه افتاد شايد كه پيدا شود اما هرچه مي رفت گم تر مي شد. گم شدن كابوس كودكي اش بود ، اين يكي را خوب پيدا كرده بود. خسته از راه پايش زخم شده بود، با پاي زخمي ادامه داد . نمي خواست كسي لنگيدنش را ببيند