۱۳۸۵ اسفند ۲۶, شنبه

چراگاه


آفتاب گرم بعد از ظهر  آمدن بهار را نويد مي داد. بوي گياهان وحشي فضا را پر كرده بود و نسيمي ملايم گرمي آفتا ب را قابل تحمل مي كرد ، گوسفندان ، بي خيال در دشت مشغول چرا بودند. جند بزغاله از سرو كول هم بالا مي رفتند
به آسمان نيلي و پاك بالاي سرنگاهي انداخت و سپس به جايي كه خورشيد تا ساعتي ديگر غروب مي كرد ، دودي سياه افق را تيره كرده بود .
از چراگاه جز صداي گوسفندان چيزي به گوش نمي رسيد. روي تخته سنگي زير سايه درخت نشست. سازش را از جيب بيرون آورد، به صداي باد گوش داد ، بايد براي گوسفندان چيزي مي نواخت...؛


۲ نظر:

Unknown گفت...

neveshtehat kheili alie,vali payan oon dastanet mano razi nakard.
engar ke ye juraiee sansoor shode.

the green گفت...

نه امين جون چيزي سانسور نشده ، ذهنم انگار متوقف شده بود. تصميم گرفتم بي خيالش بشم تا بتونم به چيزاي جديد فكر كنم