۱۳۸۶ فروردین ۹, پنجشنبه

ساز


...
سازش را بر لب گذاشت و هماهنگ با جريان طبيعي باد در آن دميد و نواخت. موسيقي تمام وجودش را فرا گرفت ، با هياهوي گوسفندان و نجواي لطيف باد در شاخ و برگ درختان يكي شد ، وزيد و در لابلاي كوهها هزار بار پيچيد و عاقبت گم شد.

چشمانش را باز كرد. گوسفندان همچنان مشغول چرا بودند. غروب خورشيد نزديك بود

يك مشت نمك از كسيه سياه همراهش برداشت و صدايي از دهانش خارج ساخت. چند تايي از گوسفندان به سويش آمدند و بقيه هم به دنبالشان راه افتادند. خورشيد را تماشا كرد كه كم كم در ميان دود غليظ سياه گم مي شد. بايد گوسفندان را زود تر به خانه مي رساند


۱۳۸۶ فروردین ۱, چهارشنبه

۱۳۸۵ اسفند ۲۶, شنبه

چراگاه


آفتاب گرم بعد از ظهر  آمدن بهار را نويد مي داد. بوي گياهان وحشي فضا را پر كرده بود و نسيمي ملايم گرمي آفتا ب را قابل تحمل مي كرد ، گوسفندان ، بي خيال در دشت مشغول چرا بودند. جند بزغاله از سرو كول هم بالا مي رفتند
به آسمان نيلي و پاك بالاي سرنگاهي انداخت و سپس به جايي كه خورشيد تا ساعتي ديگر غروب مي كرد ، دودي سياه افق را تيره كرده بود .
از چراگاه جز صداي گوسفندان چيزي به گوش نمي رسيد. روي تخته سنگي زير سايه درخت نشست. سازش را از جيب بيرون آورد، به صداي باد گوش داد ، بايد براي گوسفندان چيزي مي نواخت...؛


۱۳۸۵ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

خاطره


مي نشيني گاهي
تا به ياد همه خاطره هاي خوش خود

نفسي تازه كني

و زلالي شفاف

بر دل تنگ جواني هايت

بچكاني و بشويي

گر غباري تيره

يا كه يك پوسته نازك شفاف ، ولي سخت

كشيده است  بر آن...؛


بزرگ كه مي شويم انگار احساس ، درونمان گم مي شود. بايد از گذشته چيزي قرض بگيريم شايد شعري برايمان بسرايد خاطره ، كه لاي لايي بي خوابي شبهايمان شود


۱۳۸۵ اسفند ۱۱, جمعه

پايان

 حيران و سرگردان ، در ترديد ميان ماندن و رفتن...
ابرهاي خاكستري  قله را دور از دسترس برده اند. گويي شهر گوژپشت ها  امن است و گرم كه اينچنين جا خوش كرده اي بي هيچ تلاشي براي رهايي...
انگار به راستي در شهر گوژپشت ها گير افتاده اي .
چه خيال باطلي تو را به اينجا كشاند و اينچنين از ادامه مسير بازت داشت؟

گاهي درون داستاني كه خود مي سازيم  گم مي شويم ، پيدا كه شديم در حبس مي افتيم  و  پس از رهايي حيران و سرگردان متوقف مي شويم...

بيراهه اي بود و شايد كابوسي پر رنگ تر از خوابهاي آشفته شبانه ،
بيدار مي شويم و به راه اصلي باز مي گرديم...     پايان