ساز
...
سازش را بر لب گذاشت و هماهنگ با جريان طبيعي باد در آن دميد و نواخت. موسيقي تمام وجودش را فرا گرفت ، با هياهوي گوسفندان و نجواي لطيف باد در شاخ و برگ درختان يكي شد ، وزيد و در لابلاي كوهها هزار بار پيچيد و عاقبت گم شد.
يك مشت نمك از كسيه سياه همراهش برداشت و صدايي از دهانش خارج ساخت. چند تايي از گوسفندان به سويش آمدند و بقيه هم به دنبالشان راه افتادند. خورشيد را تماشا كرد كه كم كم در ميان دود غليظ سياه گم مي شد. بايد گوسفندان را زود تر به خانه مي رساند
سازش را بر لب گذاشت و هماهنگ با جريان طبيعي باد در آن دميد و نواخت. موسيقي تمام وجودش را فرا گرفت ، با هياهوي گوسفندان و نجواي لطيف باد در شاخ و برگ درختان يكي شد ، وزيد و در لابلاي كوهها هزار بار پيچيد و عاقبت گم شد.
چشمانش را باز كرد. گوسفندان همچنان مشغول چرا بودند. غروب خورشيد نزديك بود
يك مشت نمك از كسيه سياه همراهش برداشت و صدايي از دهانش خارج ساخت. چند تايي از گوسفندان به سويش آمدند و بقيه هم به دنبالشان راه افتادند. خورشيد را تماشا كرد كه كم كم در ميان دود غليظ سياه گم مي شد. بايد گوسفندان را زود تر به خانه مي رساند