۱۳۸۵ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

خاطره


مي نشيني گاهي
تا به ياد همه خاطره هاي خوش خود

نفسي تازه كني

و زلالي شفاف

بر دل تنگ جواني هايت

بچكاني و بشويي

گر غباري تيره

يا كه يك پوسته نازك شفاف ، ولي سخت

كشيده است  بر آن...؛


بزرگ كه مي شويم انگار احساس ، درونمان گم مي شود. بايد از گذشته چيزي قرض بگيريم شايد شعري برايمان بسرايد خاطره ، كه لاي لايي بي خوابي شبهايمان شود


هیچ نظری موجود نیست: