۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

قصه بی بی

دل من دوست نداره با غصه هم بازی بشه
دل من دوست نداره به گریه ای راضی بشه
دل من دوست نداره تنگ غروب وقت اذون
مثل غنچه بسته شه
مثل مرغا پا بشه راهی لونه ها بشه

دل من وقتی که قصه های بی بی رو شنید
پا شد و یواشکی به قصر شازده خانومی سرک کشید
لبش و بوسید ومثل قصه ها
اون نرفت دنبال زندگی بی سروصدا
میون حکایتا می گشت و لبها می بوسید
میون مزرعه ها می گشت و گندمی نچید

دل من بی بی که مرد در به در قصه ها شد
تو کتابا موند و با نوشته ها هم خونه شد

دل من وقتی که خاله ها نامهربون شدن
دایی ها و عموها رفتن و بی نشون شدن


دل من قصه بی بی رو می خواست
که تو شهر بی نشون بشه وزیر دست راست
تا بره دخترک و از دست غول رها کنه
سرش رو روی تنش بچسبونه با تشت آب بیدار کنه

دل من قصه های خاله زنکی نمی خواد
پچ پچ یواشکی ، نوازشای الکی
عربده های ناحسابی نمی خواد
دل من قصه می خواد نه قصه ای که خواب بره
قصه ای که مثل بی بی آدم و بیدار کنه
راهی سرزمینای دور ولی آشنا کنه

۲ نظر:

ناشناس گفت...

wow... che ghadr poste jadid gozashti. kheili vaght bood too blogger nayoomade boodam. kare jalebi kardi. hame ghashang bood. in akhari ham male khodet bood ?(ghesey bibi).
Pegah

the green گفت...

salam merC
are akhari ham male khodame
rasti chera webloget ro basti?kheili heif shod, omidvaram dobare be zoodi neveshtano shoroo koni